عشق عسلی!

ساخت وبلاگ
بعد یه ماه دانشگاه رفتن و اومدن تازه يادشون افتاده باید توجیهی بذارن  دیروز یعنی شنبه توجیهی دانشکده بود  رفتیم يوني نادياي خل با حدیث جور شد نرفت سر کلاسش  با ما پاشد اومد سالن آمفی تئاتر سر جلسه  حديثه دست چپم نادیا راستم خودمم وسط نشسته بودم  دیگه نگم براتون که تقریبا از کل حرفای اساتید هیچی نفهمیدم  بس که این دوتا خل و چل میزدن تو سرو کله ی هم  آخه یکی نیس بگه لعنتيا خب چرا منو وسط نشوندين؟ گم شید بغل هم بشينيد  ميدونيد این دوتا وقتی هستن فضا فانه  ولی واقعا احساس تنهایی میکنم  حس میکنم هیچ کس منو نميفهمه  حتی وقتی هستن هم من تنهای تنهام  خب حديثه ی بیس ساله و نادياي بیست و یک ساله چه خبر از دل تنگ من میتونن داشته باشن؟ اونی که میدونم اینو می خونی و میدونم میدونی فقط به عشق خودت می نویسم  خيييليييي دلم تنگته لعنتی  يه دنيام کنارم باشن تو نباشی من يتيم يتيمم  مراقب خودت باش عشق ابدی  شب خوش! + نوشته شده در  دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۶ساعت 1:35  توسط شکلات تلخ  |  عشق عسلی!...
ما را در سایت عشق عسلی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sedayesookoot بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 20:20

با سه تا از دوستام دوسال پشت هم برا مربی کانونم تولد گرفتیم  گفته بود برا جبران یه روز ميبرمون سینما  چن روز پیش رفتیم فیلم زرد و دیدیم  من به شخصه با فیلم ارتباط برقرار نکردم  و میشه گفت تم فیلم غمگین بود  فاطمه گريش گرفت  سارا و مهدیه و مربيم هم بغض داشتن  ولی من مث بز می خندیدم  خنده هام نرمال نبود قشنگ عصبی بودم  نمیدونم شاید خودم اونقدر تو زندگی بدبختی کشیدم که این مدلی شدم  ولی در هر صورت یه دل سیر خندیدم  بعدشم جاتون خالی یه پیتزا زدیم  بعدش رفتیم تو یه پارک نشستیم مهدیه و سارا رفتن یکم اون ور  یهو داشتم حرف میزدم که دیدم دوتا پاکت و جعبه محکم خورد تو سرم  برا اینکه داشتم از این محل میرفتم برام یادگاری گرفته بودن  و چقدر قشنگ بود اون حس مهم بودنه برا من  اصلا کادوش خیلی مهم نيستا فقط این که تو حس کنی برا یکی مهمی خیلی آرام بخشه  هرچند که برام یه دفتر باحال و کتاب صوتی گروس عبدالملکيان که خودش داورم بود  و من عاشق تن صداش بودم و یه کلاه شاپو که مامان نميذاشت بخرم گرفتن  یعنی دقیقا سه تا چیز که عاشقشون بودم  ولی همین حس قشنگ بهم انرژی میده برا محکم بودن  برا ادامه دادن و برا همراه کردن پیام با خودم  پیام همینی که هستی عالیه  من عاشق همین پيامم هستم  فقط سعی کن همراهم بیای  از نبودنت میترسم  پیام این دنیا بدون تو هیچ معنایی نداره  دوست دارم تا ابد آقای خاصم  رفقا تاریکی به کام  عشق عسلی!...
ما را در سایت عشق عسلی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sedayesookoot بازدید : 224 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 20:20

یادمه روزی که رفتیم کارت دانشجویی رو تحویل بگیریم  بعد گرفتنش رفتیم از کتاب فروشی دانشگاه کتاب آمار بخریم  حديثه اونقدر ذوق داشت که کارتشو نشون فروشنده داد گف کارت گرفتیم  فروشنده از لحن ذوق زده و بچگونش خندش گرفت گف مبارک باشه عزیزم  ای جان ببین چه ذوقيم داره  اون روز بر خلاف منی که کارتو مستقیم پرت کردم ته کیفم حدیث از اول تا آخرین لحظه  تو دستاش نگهش داشته بود و هراز گاهی با ذوق و لبخند نگاش میکرد  و من لبخندی رو لبم بود که هیچ احدی نفهمید مزه ی زهر میده  مدام داشتم با خودم فکر میکردم اگه منم اون کیمیای پنج ماه پیش بودم  الان شاید حتی خیلی بیشتر از حدیث ذوق میکردم  و اگه اون دختر بودم شک نداشتم که کل دانشگاه و رو سرم ميذاشتم  بس که با ذوق جیغ جیغ میکردم  ولی الان واقعا فک میکنم خستم  دوس دارم بخوابم یکی بیاد بیدارم کنه  چشمامو که باز کنم ببینم همه چی درست شده  ببینم همه چی مث قبله پیام هست دکي هست  ببینم باز خنده هامون هست ببینم باز همون دختر کوچولوی هیجده سالم  که با کوچیک ترین چیزا ذوق مرگ بود  ببینم باز شونه های پیام هس باز دلم قرصه قرصه که اگه خسته بشم  آقا کوهم هست که بهش تکیه کنم  خدایا چرا انقدر عمر خوشی ما کوتاه بود؟  ناشکر نیستما الانم میگم خنده نمیخوام دل خوش نمیخوام  همین که هست همین که اجازه دارم صدای نفساشو بشنوم ارومم  اصن از سرمم زياديه ولی آخه مگه ما چی کار کرده عشق عسلی!...
ما را در سایت عشق عسلی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sedayesookoot بازدید : 201 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 20:20

دیگه میترسم حتی بهت اس بدم  چه برسه به زنگ و قرار  چن روزه دلم خیلی بی قرارت بود  دلم تنگت بود  سیصد بار دستم رف رو دکمه کال و برگشت  میدونی چرا؟ سر اون دوست چن روزت و منگيت توتماس قبليمون داشتم خفه میشدم  زنگ نزدم که صدای بغض دارم داغون ترت نکنه  اومدم تا نزدیک خونتون چون هواتو کم داشتم  نيومدم ببینمت چون بدتر اذیت نشی  من لعنتی لحن چاله میدونی بر نداشتم جناب  چن شبه حالم بد بود معدم بهم ریخته بود  چن شبه تو تب بودم نميتونستم بیشتر تایپ بزنم  برا همونشم جون کندم که فقط بفهمی به يادتم  هضيون می گفتم ولی یادم بود باید شب خوش بگم  یادم بود کسی که ديوونشم منتظرمه ولی قرار نیس جواب بده  یادم بود مزاحم هميشگي زندگيتم  ولی بازم ببخشید  هنوزم دلم برات پر ميکشه ولی دیگه میترسم بهت پیام بدم  میگی خرس گنده مث بچه ها نشستی گریه ميکني؟ آره من بچم که با یه کلمه حرفت  فقط با گفتن اینکه ده فرسخيم نبينمت کل هيکلم رفته رو ويبره  دارم قندیل ميبندم ولی اینا میگن تب داري برا تو تب نکنم برا کی بکنم عشق بی رحم؟ مرسی که هستی و اشکامو پاک نمیکنی  شب خوش عزيزدل  یا حق! + نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 21:42  توسط شکلات تلخ  |  عشق عسلی!...
ما را در سایت عشق عسلی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sedayesookoot بازدید : 241 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 20:20

رنگین کموني بودن داره زنگيمو تغییر میده  هنوز بهش عادت نکردم  هنوز با خودم تو کلنجارم  شاید پسرونه نباشم ولی دیگه میدونم قطعا رنگین کمونيم  حالا تو شاخه های مختلفش یا هموني که خودم فکر میکنم  هنوز گارد دارم در مقابلش در مقابل افرادی که هستن  حتی در مقابل افراد معمولی  هنوز میترسم روزی صدبار میگم راهم درسته؟ میگم مگه من چه گناهی داشتم؟ من که نخواستم اينجوري باشم ولی حالا که هستم محکم ادامه میدم  دارم کم کم باهاشون آشنا میشم  ميشناسمشون کم کم دارن برام جا ميوفتن  البته چون تازه واردم خیلی گند بالا ميارم  ولی حديثه و نادیا جمعشون میکنن  ادماي خاص شخصیت بهتری دارن  اصن صاف تر و زلال ترن  دقیقا برخلاف تصور عام! همه چيشون رکه رو بازی ميکنن! داره خوشم میاد از این سبک زندگی  حداقل میدونم یه کسایی هستن که حرفامو حسامو درک کنن  وقتی کنارشون قرار میگیرم آروم میشم چون دنيامو میفهمن خوشحالم که تنها نیستم  خیلی کلنجار رفتم تا جرات کردم درباره رنگین کمون بنویسم  لطفا فحش ندید یکم مطالعه کنید یکم درک کنید  رفقا شبتون آروم  ياحق + نوشته شده در  چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۶ساعت 1:55  توسط شکلات تلخ  |  عشق عسلی!...
ما را در سایت عشق عسلی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sedayesookoot بازدید : 156 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 20:20

حس میکنم تو یه کمای روحی به سر میبرم  حال روحيم خوب نیس خستم نیاز به استراحت دارم  نیاز به دلخوشی  کسی میدونه دلخوشی برا زندگی چي میتونه باشه؟ ولی خوش حالم که جوری زندگی کردم که هیچ موقع از مرگ نترسم  هروقت موقعش بشه امادم اینو از زلزله دیشب فهمیدم که همه ریختن تو خیابون با وحشت  ولی مث فقط یه لباس پوشیده پوشیدم و آروم نشستم سر جام  امشب شب یلدا بود مبارکتون باشه تا وقتی تو جمعم نقاب اون آدم شاد شیطون رو صورتمه  ولی بعد که تنها میشم تو تنهاییم غرق میکنم خودمو  امروز امتحان عملی کامپیوتر داشتم و به معنای واقعی هیچی بارم نبود  صبح با نا امیدی تمام اومدم مقنعمو سرم کنم دیدم زدن تعطیله  خدا جونم دمت گرم که هوامو داری  پیام یکی دو هفته ای هست که به هیچ عنوان جواب اس نمیده  واقعا حالم خوب نبوده و نیس که پی گیرش بشم  آلودگی هوا خیلی افتضاحه نفسم بالا نمیاد  آنقدر سرفه کردم گلوم در حال منفجر شدنه صدامم که دورگه شده دااااغوووون  ولی در نهایت من خوب میشم  باید خوب بشم  من همونم که  قراره تمام آرزوهای امروزشو فردا بغل کنه! یاید کم کم دلم و از عزا در بیارم  شاید قالب وبلاگم عوض کنم  اگه بخوام آنقدر افسرده پیش برم قطعا نابود نیشم می‌شم  ولی من کيميام نباید جا بزنم  من همونم که همیشه دستش و گذاشته رو زانو خودش بلند شده  من همونم که همیشه تنها با سختياش جنگیده  آره من کيميام فردا یه روز جديده  با عشق عسلی!...
ما را در سایت عشق عسلی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sedayesookoot بازدید : 193 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 20:20